پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ |۱۰ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 12, 2024
آیت‌الله جوادی آملی

حوزه/ حضرت آيت الله جوادي آملي در پيامي به همايش ملي «شمس تبريزي» وی را عارفي داراي عرفان صادق معرفي كردند و گفتند: اين بزرگواران تلاش و كوشش كردند كه مثل اهل بيت(ع) حق‌مدار باشند...

به گزارش  خبرگزاری «حوزه»، این مرجع تقلید  در  پيامي به همايش ملي «شمس تبريزي» كه در شهرستان خوي برگزار شد، شمس تبريزي را عارفي داراي عرفان صادق معرفي کردند و اظهارداشتند: اين بزرگواران تلاش و كوشش كردند كه مثل اهل بيت(ع) حق‌مدار باشند، آن‌گاه همان‌طوري كه يك طبيب مي‌گويد، من مي‌فهمم كه عطش صادق كدام است و عطش كاذب كدام، يك منجّم مي‌گويد، من مي‌فهمم كه صبح صادق كدام است صبح كاذب كدام، يك حكيم جامعه‌شناس و متديّن و ديندار دين‌باور مي‌گويد، من مي‌فهمم که تمدّن صادق كدام است تمدّن كاذب كدام، يك عارف ورزيده، استادديده، خدمت‌كرده، منطق‌ديده، حكمت‌ديده، قرآن و روايت ديده، مي‌تواند بگويد، من مي‌فهمم عرفان صادق كدام است، عرفان كاذب كدام.

متن کامل پيام معظم له به همايش ملي شمس تبريزي به شرح زير است:

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء(عليهما آلاف التحية و الثناء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّيء الي الله».

مقدم شما فرهخيتگان حوزوي و دانشگاهي، مسئولان بزرگوار شهر خوي كه شهر فقاهت و علم و معرفت است را گرامي مي‌داريم و از همه بزرگواراني كه با ارائه مقاله يا ايراد مقالت بر وزن علمي اين كنگره افزودند، حق‌شناسي مي‌كنيم و از بزرگواراني كه در برگزاري اين همايش وزين سعي بليغ داشتند، كوشش اينها ـ ان‌شاءالله ـ مرضيّ ذات اقدس الهي باشد!

محور اصلي اين‌گونه از كنگره‌ها و همايش‌ها تشخيص حق و باطل، صدق و كذب، خير و شرّ، حَسن و قبيح است، چون در جهان طبيعت، بدلي ساختن دشوار نيست، از سطح طبيعت كه بگذريم در فراطبيعت، ماوراي طبيعت هر چه هست، حق است «و لا باطل»، صدق است «و لا كذب»، خير است «و لا شرّ»، حُسن است «و لا قُبح»؛ اما در قلمرو طبيعت بدلي‌ ساختن، كار دشواري نيست. قرآن كريم قلمرو طبيعت را مشخص كرد تا حكيمان و فقيهان و عارفان و بزرگواراني كه حق‌محورند و صدق‌مدار و پيرو علي و اولاد علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند كه رسول گرامي فرمود: «عَلِيٌ‏ مَعَ‏ الْحَقِ‏ وَ الْحَقُ‏ مَعَ‏ عَلِي»،[1] اين بزرگواران جلوي بدلي ساختن را مي‌گيرند.

مستحضريد كه در عالَم طبيعت، قلمرو ماده، كار شيطنتِ شيطان، بدلي ساختن است در هر سطحي، اگر ذات اقدس الهي خداست كه هست! در قلمرو طبيعت عدّه‌اي خداي بدلي ساختند. در هر عصر و مصري گاهي ممكن است فرعوني پيدا شود و بگويد: (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي)[2] يا (ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري)،[3] پس در قلمرو خداي سبحان، توحيد بدلي ساخته شد، ساليان متمادي نمرودها و فرعون‌ها و امثال آن توحيد بدلي آوردند به جاي توحيد حق، از توحيد گذشته تنزّل بكنيم به مقام نبوّت و رسالت برسيم، كار شيطنت شياطين بدلي ساختن است، جعل كردن بدل است، آمار متنبّيان كمتر از آمار انبيا نيست، در هر قلمروي كه پيامبري برخاست، گفت «من نبيّ‌ام» در همان حوزه متنبّياني برخاستند، گفتند ما پيامبريم. كار ابليس جعل بدلي است. تشخيص متنبّي از نبي كار هر كسي نيست، چه اينكه تشخيص مدّعي الوهيّت از اله راستين كار هر كسي نيست.

در بخش سوم، كار امامت و ولايت و خلافت است، هر جا سخن از خلافت پيغمبر است، خليفه‌هاي جعلي هم پيدا شدند، شما مستحضريد كه سقيفه را در برابر غدير جعل كردند، الآن ما در آستانه غدير علوي(عليه آلاف التحيّة و الثناء) هستيم، آن‌كه سقيفه را به جاي غدير جعل مي‌كند، مي‌تواند عارف‌نما را عارف معرفي كند، عرفان كاذب را عرفان صادق معرفي كند، اين كار يعني جعل سقيفه در برابر غدير همان خطري بود كه صدرالمتألهين(رضوان الله عليه) در آن رساله معروفش دارد كه «قُتل الحسين [بن علي بن ابي طالب(عليهما السلام)] يوم السقيفه»،[4] اين حرف ملاّصدر است كه حسين ‌بن ‌علي در روز سقيفه شربت شهادت نوشيد. اين جعل خلافت بدلي، كربلا را به بار آورد، كساني بايد باشند، مثل علامه اميني‌ها كه از همان سرزمين‌ آذربايجان است برخيزند تا غدير را غدير و سقيفه را سقيفه معرفي كنند كه خدا رحمت كند مرحوم شهريار را! در وصف مرحوم علامه اميني اين‌چنين سرود: [5]

«مؤلّف «الغدير» فاتح فتح الفتوح *** رايت اين فتح گو به عرش بركوبدا»

«لا قلم الاّ «امين» لا رقم الاّ غدير *** تاجوَر است آن‌كه اين سكّه به زر كوبدا»

منطقش از «هل أتي» بازويش از «لا فتي»

اين علي كه عليّ غدير است، در برابر او سقيفه جعل شده است و مستحضريد كه اميني‌ها مي‌خواهد تا جريان سقيفه را از غدير جدا كند، عرفان كاذب را از عرفان صادق جدا كند، حق‌نما را از حق جدا كند، اين بخش سوم.

پس در بخش توحيد، جعل بدل شده، در بخش وحي و نبوّت، جعل بدل شده، در بخش امامت و خلافت جعل بدل شده، مانده دو بخش ديگر: يكي روحانيت است و يكي ايمان; مشايخ سوء كم نبودند، علماي دربار كم نبودند، كساني كه فتواي حلال را حرام و حرام را حلال مي‌كردند، كم نبودند. امروز شما اين فاجعه تلخ و سانحه سوگ و اندوه‌بار و گرانبار و غمبار مكه و منا را مي‌بينيد به نام اينكه حاجي مقصّر بود، دارند جلوه مي‌دهند، بي‌تدبيري و بي‌مسئوليتي عربستان را ترك مي‌كنند، نمي‌بينند و بيگانه را به جاي آشنا مي‌نشانند و آشنا را بيگانه معرفي مي‌كنند، اين مشايخ سوء و علماي سوء، عالمان جعلي‌اند، شيخ‌هاي جعلي‌اند و مانند آن.

بخش پنجم، بخش ايمان و نكاح است، ايمان ارزش داشت و دارد براي هميشه، عده‌اي با ايمان درافتادند، وقتي ديدند ايمان ارزش دارد، مؤمن ارزش دارد گفتند ما مؤمنيم، اينها همان منافقاني بودند كه (هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإيمان)،[6] بنابراين ملاحظه فرموديد كه جهان دو بخش دارد: بخش فراطبيعت، بخش طبيعت; بخش فراطبيعت دست جعل و بدلي‌سازي نمي‌رسد، ولي در قلمرو طبيعت از توحيد تا ايمان، از ايمان تا توحيد همه مراحل پنج‌گانه بدلي ساختند، جعل كردند و مانند آن. عرفان هم از اين جريان مصون نمانده است، عرفان كاذب با عرفان صادق، عرفان باطل با عرفان حق، عرفان قبيح با عرفان حَسن، عرفان شرّ با عرفان خير، جعل كردند، بدلي ساختند. عرفان آن است كه در مدار كتاب و سنّت باشد «و لاغير». ذرّه‌اي از دين فاصله نگيرد، چه كسي عارف‌تر از علي ‌بن ‌ابي‌طالب است! علي(صلوات الله و سلامه عليه) عارف بود هم به لحاظ مبدأ هم به لحاظ معاد، هم به لحاظ وحي و نبوّت. ممكن است كسي حكيم باشد توحيد را با برهان بشناسد، معاد را با برهان بشناسد، وحي و نبوّت را با برهان بشناسد، اين حكيم است، فيلسوف است و نه عارف، عارف آن است كه علم حضوري داشته باشد، علم شهودي داشته باشد، آن‌كه ببيند، نه آن‌كه بفهمد، آن‌كه بيابد نه آن‌كه بگويد، آن‌كه در جان خود احساس تجربه عرفاني داشته باشد، وجود مبارك علي ‌بن ‌ابي‌طالب(عليه أفضل صلوات المصلّين) عالي‌ترين عارف است كه گفت: «يَاَ غَايَةِ آمَالِ العَارِفينَ»،[7] اين درباره خدا گفت من خدا را نفهميدم، بلكه خدا را ديدم، از او سؤال كردند آيا شما خدا را ديدي؟ فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»،[8] پس آغاز عالم، مبدأ عالم، توحيد عالم را او ديد، نه فهميد، آن‌كه فهم دارد حكيم است، آن‌كه مي‌بيند عارف است.

مولوياي كه شاگرد شمس است در دو مرحله دو نوع سخن دارد، اگر حكيمانه بخواهد سخن بگويد، مي‌گويد:

«اي برادر تو همان انديشه‌اي *** مابقي خود استخوان و ريشه‌اي»[9]

انسان به جز علم و دانش سرمايه‌اي ندارد، آنچه مي‌ماند و ماندني است ادراك است و فهم است و برهان است و دليل، ولي وقتي به ذات اقدس الهي مي‌رسد كه او مفهوم نيست تا با علم حصولي درك شود، همين مولوي شاگرد شمس، همين مولوي كه مي‌گفت: «اي برادر تو همان انديشه‌اي» گفت: «گردن بزن انديشه را ما از كجا او از كجا»[10] مگر خدا مفهوم است كه به ذهن بيايد، مگر خدا مثل شمس و قمر است كه به ذهن بيايد، مگر خدا مثل آسمان و زمين است كه با علم حصولي و استدلالي و مفهوم به ذهن بيايد:

«آفت ادراك آن قال ست و حال *** خون به خون شستن محال است و محال»[11]

حكيم مي‌گويد، من مطلب نظري را با مفهوم بديهي مي‌فهمم، فقيه مي‌گويد چنين است، اصولي مي‌گويد ‌چنين است، محدّث مي‌گويد چنين است كه مطلب مشكل را با مطلب آسان بايد فهميد; يعني با مقدّمات بديهي به نتيجه مي‌رسيم، اين راه انديشه است؛ اما ذات اقدس الهي كه مفهوم نيست، خدا كه ماهيّت ندارد او حقيقت هستي خارجي است او كه به ذهن نمي‌آيد؛ لذا مادامي كه مرز فقه است و اصول است و حكمت است و حديث است و برهان است و فلسفه، حرف مولوي شاگرد شمس اين است: «اي برادر تو همان انديشه‌اي»؛ اما وقتي نسبت به خدا رسيد، فرمود: «گردن بزن انديشه را ما از كجا او از كجا»، «آفت ادراك اين قيل است و قال *** خون به خون شستن محال است و محال»، شما مفهوم نظري را مي‌خواهي با مفهوم بديهي حل كني؟! خون را با خون مي‌خواهي بشويي؟! آن مشكل نظري را بايد از تن بيرون بروي، از ذهن بيرون بروي «از علم به عين آمد و از گوش به آغوش»[12] بايد بيرون بروي و مشاهده كني مگر مي‌شود چيزي كه عين خارجي است مفهوم نيست و ماهيّت نيست و به ذهن بيايد نيست، آن را با ذهن حل كني، بنابراين اگر بزرگاني آمدند درباره حق‌مداري سخن گفتند، ديدند علي ‌بن‌ ابي‌طالب(صلوات الله و سلامه عليه) كه «مَعَ الحَق» است و حق با اوست، گفت: من خدا را ديدم و عبادت كردم؛ البته منطقه سوم كه منطقه ممنوعه نيست، «منطقةالفراغ» است؛ يعني كُنه ذات نيست، كُنه صفات ذات نيست، منطقه ظهور ذات است.

در مقام وحي و نبوّت هم در خطبه قاصعه نهج‌البلاغه وجود مبارك پيغمبر به اميرمؤمنان(صلوات الله و سلامه عليهما) فرمود: يا علي «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي» آنچه من مي‌بينم تو مي‌بيني، آنچه من مي‌شنوم تو مي‌شنوي «إِلاّ أَنَّكَ لَستَ بِنَبِيٍّ»[13] تو نبيّ نيستي تو امامي، پس درباره وحي و نبوّت، علي ديد نه فهميد درباره معاد هم كه فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينا»،[14] عالم هم كه بيش از اين سه بخش ندارد: آغاز دارد، انجام دارد و بين راه; آغاز مي‌شود توحيد، انجام مي‌شود معاد، بين راه مي‌شود وحي و نبوّت، هر سه را علي ديد و كسي در مسير عرفان بخواهد قدم بردارد؛ يعني شهود داشته باشد شهود علوي خواهد داشت حَسني و حسيني و فاطمي و رضوي و صادقي و كاظمي اين چهارده همه‌شان نور واحدند، اين خواهد بود.

اين بزرگواران تلاش و كوشش كردند كه مثل اهل بيت حق‌مدار باشند، آن‌گاه همان‌طوري كه يك طبيب مي‌گويد، من مي‌فهمم كه عطش صادق كدام است و عطش كاذب كدام، يك منجّم مي‌گويد، من مي‌فهمم كه صبح صادق كدام است صبح كاذب كدام، يك حكيم جامعه‌شناس و متديّن و ديندار دين‌باور مي‌گويد، من مي‌فهمم که تمدّن صادق كدام است تمدّن كاذب كدام، يك عارف ورزيده، استادديده، خدمت‌كرده، منطق‌ديده، حكمت‌ديده، قرآن و روايت ديده، مي‌تواند بگويد، من مي‌فهمم عرفان صادق كدام است، عرفان كاذب كدام. خيلي‌ها تشنه‌اند؛ اما كدام عطش صادق است و كدام عطش كاذب اين را بايد طبيب تشخيص بدهد، آن بيماري كه از اتاق عمل آمده، تازه جرّاحي شده عطش فراوان دارد، ولي جرّاحش مي‌گويد، يك قطره آب به او برسد، باعث هلاكت اوست، اين عطش، عطش كاذب است فعلاً بايد تشنه باشد تا اين زخم التيام بپذيرد، بعد به او آب بدهد. تشخيص عطش صادق با عطش كاذب به عهده جرّاح و پزشك حاذق است. تشخيص صبح صادق و صبح كاذب آن‌جا كه صبح، صبح كاذب است يك عمود روشني پيدا مي‌شود، منجّم تشخيص مي‌دهد، آن‌جا كه نوار روشني كلّ افق را باز مي‌كند، آن را منجّم بايد تشخيص دهد، تشخيص صبح صادق از صبح كاذب به عهده منجّم ماهر است، تشخيص تمدّن صادق از تمدّن كاذب به عهده حكيم جامعه‌شناس قرآن‌مدار سنّت‌محور است، تشخيص عرفان صادق از عرفان كاذب هم به عهده كسي است كه مكتب علوي و حسني و حسيني و قرآن و عترت را كاملاً ديده است كه اميدواريم همه شما بزرگواران كه در اين راستا قدم برداشته و برمي‌داريد، مقالي داريد يا مقالتي ارائه كرديد همه شما كاملاً بتوانيد اين عرفان صادق را از عرفان كاذب تشخيص بدهيد، بازگو كنيد، جوانان عزيز ما را، مردم، برادران و خواهران عزيزانم را كه در سرزميني زندگي مي‌كنند كه آن‌جا به نام شمس تبريزي دفن شده است و بزرگاني از همين سرزمين برخاستند، حقّ اين زمان، حقّ اين زمين به خوبي ادا شود و بزرگواراني كه شناسنامه ايران زمين‌اند، ديگران به نام خود ثبت نكنند، مستحضريد ايران را «ارباً اربا» كردند، ايرانستان كردند، بلخ و بخارا را از ايران گرفتند، خراسان شرقي را از ما گرفتند، وقتي بلخ را گرفتند، بخارا را گرفتند، بلخي‌ها را از ما مي‌گيرند، بخارايي‌ها را از ما مي‌گيرند، ابن‌سيناها را از ما مي‌گيرند، مولوي‌ها را از ما مي‌گيرند، بنابراين همّت بلند شما ـ ان‌شاءالله ـ مشكور وليّ عصر باشد!

سعي بليغ شما مورد قبول ذات اقدس الهي باشد!

ارواح بزرگان سرزمين خوي از شما راضي باشند!

جوانان سرزمين شما، برادران و خواهران سرزمين شما كه سرزمين ادب‌پرور، فرهنگ‌مدار و دين‌محور است، ـ ان‌شاءالله ـ همچنان بالنده و شكوفا باشد!

من مجدداً مقدم همه شما فرهيختگان را گرامي مي‌دارم از برگزاركنندگان اين همايش و كنگره وزين حق‌شناسي مي‌كنم، از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنم كه توفيق تشخيص حق و باطل را، عرفان صادق و كاذب را به همه ما مرحمت كند!

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

.....................................................................

[1]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لإبن شهر آشوب)، ج3، ص62.

[2]. سوره نازعات، آيه24.

[3]. سوره قصص، آيه38.

[4]. رساله سه اصل، ص122.

[5]. ر.ک؛ غدير در شعر فارسي، ص186.

[6]. سوره آل عمران، آيه167.

[7]. اقبال الاعمال(ط ـ القديمة)، ج2، ص708.

[8]. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص98.

[9]. مولوي(مثنوي معنوي)، دفتر دوم، بخش9.

[10]. غزليات ديوان شمس، غزل شماره33.

[11]. مولوي(مثنوي معنوي)، دفتر سوم، بخش226.

[12]. ديوان اشعار حکيم سنايي، غزليات، غزل شماره 209؛ «دردي که به افسانه شنيدم همه از خلق *** از علم به عين آمد و از گوش به آغوش».

[13]. نهج البلاغه (للصبحي صالح)، خطبه192.

[14]. غرر الحکم و درر الکلم، ص566.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha